ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - فروغ فرخزاد by afshari_2000_6 published on 2012-05-17T22:38:18Z فروغالزمان فرخزاد (زادۀ ۸ دی[۱]، ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت. فروغ با مجموعههای «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گستردهای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید. بعد از نیما یوشیج فروغ، در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونههای برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید. و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک اسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت در کوچه باد میآمد در کوچه باد میآمد و من به جفت گیری گلها میاندیشم به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون و این زمان خسته ی مسلول و مردی از کنار درختان خیس می گذرد مردی که رشته های آبی رگهایش مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار می کنند -سلام - سلام و من به جفت گیری گل ها میاندیشم در آستانه فصلی سرد در محفل عزای آینه ها و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ و این غروب بارور شده از دانش سکوت چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان صبور ، سنگین ، سرگردان . فرمان ایست داد . چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت زنده نبوده است. در کوچه باد میاید کلاغهای منفرد انزوا در باغهای پیر کسالت میچرخند و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد. آنها ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر قصه ها بردند و اکنون دیگر دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست و گیسوان کودکیش را در آبهای جاری خواهد رخت و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است در زیر پالگد خواهد کرد؟ ای یار ، ای یگانه ترین یار چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده ها نمایان شدند انگار از خطوط سبز تخیل بودند آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس میزدند انگار آن شعله های بنفش که در ذهن پاک پنجره ها میسوخت چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود . در کوچه ها باد میامد این ابتدای ویرانیست آن روز هم که د ست های تو ویران شد باد میآمد ستاره های عزیز ستاره های مقوایی عزیز وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرد دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟ ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجاد ما قضاوت خواهد کرد. من سردم است من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد ای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ " نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوند چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟ من سردم است و میدانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی ز چند قطره خون چیزی بجا نخواهد ماند . خطوط را رها خواهم کرد و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد و از میان شکل های هندسی محدود به پهنه های حسی وسعت چناه خواهم برد من عریانم ، عریانم ، عریانم مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم و زخم های من همه از عشق است از عشق ، عشق ، عشق . من این جزیره ی سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر داده ام و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدی بود که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد . سلام ای شب معصوم ! سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی ودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها ارواح مهربان تبرها را میبویند من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم و این جهان به لانه ی ماران مانند است و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست که همچنان که ترا میبوسند در ذهن خود طناب دار ترا میبافند سلام ای شب معصوم میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ایست چرا نگاه نکردم ؟ مانند آن زمانی که مردی از کنار درختان خیس گذر میکرد چرا نگاه نکردم ؟ انگار مادرم گریسته بود آن شب آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود ، و آن کسی که نیمه ی من بود ، به درون نطفه ی من بازگشته بود و من در آینه میدیدش که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود و ناگهان صدایم کرد و من عروس خوشه های اقاقی شدم . . . .انگار مادرم گریسته بود آن شب چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه مسدود سر کشید چرا نگاه نکردم ؟ تمام لحظه های سعادت میدانستند که دستهای تو ویران خواهد شد و من نگاه نکردم تا آن زمان که پنجره ی ساعت گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت چهار بار نواخت و من به ان زن کوچک بر خوردم که چشمهایش ، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند و آنچنان که در تحرک رانهایش میرفت گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا با خود بسوی بستر میبرد آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟ آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟ و شمعدانی ها را در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟ آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟ آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟ به مادرم گفتم : " دیگر تمام شد " گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم " انسان پوک انسان پوک پر از اعتماد نگاه کن که دندانهایش چگونه وقت جویدن سرود میخوانند و چشمهایش چگونه وقت خیره شدن میدرند و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد : صبور ، سنگین ، سرگردان . . . در ساعت چهار در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش ان هجای خونین را تکرارمی کند سلام سلام آیا تو هرگز آن چهار لاله ی آبی را بوییده ای ؟ زمان گذشت زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد شب پشت شیشیه های پنجره سر میخورد و با زبان سردش ته مانده های روز رفته را به درون میکشد من از کجا میآیم ؟ من از کجا میآیم ؟ که اینچنین به بوی شب آغشته ام ؟ هنوز خاک مزارش تازه ست مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم...... چه مهربان بودی ای یار ، ای یگانه ترین یار چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را میبستی و چلچراغها را از ساق های سیمی میچیدی و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق میبردی تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست و آن ستاره ها مقوایی به گرد لایتناهی میچرخیدند . چرا کلام را به صدا گفتند؟ چرا نگاه را به خانه ی دیدار میهمان کردند ! چرا نوازش را به حجب گیسوان باکرگی بردند؟ نگاه کن که در اینجا چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت و با نگاه نواخت و با نوازش از رمیدن آرامید به تیرهای توهم مصلوب گشته است و به جای پنج شاخه ی انگشتهای تو که مثل پنج حرف حقیقت بودند چگونه روی گونه او مانده ست سکوت چیست ، چیست ، ای یگانه ترین یار ؟ سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته من از گفتن میمانم ، اما زبان گنجشکان زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعتست . زبان گنجشکان یعنی : بهار . برگ . بهار . زبان گنجشکان یعنی : نسیم . عطر . نسیم زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد . این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت بسوی لحظه توحید میرود و ساعت همیشگیش را با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند . این کیست این کسی که بانگ خروسان را آغاز قلب روز نمیداند آغز بوی ناشتایی میداند این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد و در میان جامه های عروسی پوسیده ست . پس آفتاب سرانجام در یک زمان واحد بر هر دو قطب ناامید نتابید . تو از طنین کاشی آبی تهی شدی . و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند ... جنازه های خوشبخت جنازه های ملول جنازه های ساکت متفکر جنازه های خوش بر خورد ،خوش پوش ، خوش خوراک در ایستگاه های وقت های معین و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت شهرت خرید میوه های فاسد بیهودگی و .... آه ، چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند واین صدای سوت های توقف در لحظه ای که باید ، باید ، باید مردی به زیر چرخ های زمان له شود مردی که از کنار درختان خیس میگذرد.... من از کجا میآیم؟ به مادرم گفتم :"دیگر تمام شد." گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم." سلام ای غرابت تنهایی اتاق را به تو تسلیم میکنیم چرا که ابرهای تیره همیشه پیغمبران آیه های تازه تطهیرند و در شهادت یک شمع راز منوری است که آن را آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب میداند. ایمان بیاوریم ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل به داس های واژگون شده ی بیکار و دانه های زندانی . نگاه کن که چه برفی میبارد.... شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان که زیر بارش یکریز برف مدفون شد و سال دیگر ، وقتی بهار با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود و در تنش فوران میکنند فواره های سبز ساقه های سبک بار شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار Comment by amir 512 ساعت ۴ بار نواخت 2023-12-21T19:57:53Z Comment by mahsa🪽 در ارامش باشی🤍 2023-10-18T12:46:15Z Comment by MARCO BERNO بی نظیر 2023-09-17T21:29:19Z Comment by Mary malmir انگار مادرم گریسته بود آنشب..... 2023-08-27T17:54:21Z Comment by sahel salehi 😢😢😢 2023-07-27T10:39:59Z Comment by masi lu و من به جفت گیری گلها می اندیشم 2023-06-29T19:01:26Z Comment by moitaba عجب روزگاری دارد این مملکت نفرین شده 2023-06-17T00:42:50Z Comment by مجتبی گنجی فر همیشه پیش ازآن که فکر کنی اتفاق می افتد 2023-06-05T12:42:56Z Comment by Ramtin Khani انگار... 2023-03-18T05:07:46Z Comment by owl باورم نمیشه😔🚶🏻♂️ 2023-03-01T22:17:04Z Comment by Bahare ostoure💎 2023-02-15T08:39:11Z Comment by madi یک شعر مونده تا دیوان فروغ رو تموم کنم امروز ۱۷ بهمن ۱۴۰۱ و جهانم فروغی همچون تو پر فروغ میخواهد مبادا بی فروغ شود ❤️❤️ 2023-02-06T20:50:26Z Comment by Alireza ghanati 🌷 2023-02-06T19:32:48Z Comment by Milad Gaikani مدتها بود هیچ چیز اینطور به درونم رخنه نکرده بود. تکاندهنده 2023-01-18T07:40:57Z Comment by سهراب خون ریزی شرافتمندانه همان منطق داعشی هاست 😂 2022-12-27T11:42:20Z Comment by Saeid Modaressi هیچ شعری تسلی بخش هیچ خون ریخته شده ایی نیست، امروز باید شرافتمندانه خون ریخت 2022-12-27T09:57:41Z Comment by imaginary birds over there ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.... اندوه می خوریم و برف می بارد... خورشید رفته است و ما.... جایی میان هیچ، بیهوده راه می رویم... 2022-12-24T18:50:28Z Comment by mohammad shojaei امروز روز اول زمستان را پشت سر گذاشتیم 2022-12-22T20:36:55Z Comment by Ardevisura امروز روز اول دی ماه است 2022-12-22T17:53:54Z Comment by 🫡 فروغ عزیزم امروز اول دی ۱۴۰۱ :) 2022-12-21T22:55:05Z Comment by 🫡 انگار مادرم گریسته بود ... 2022-12-20T15:30:12Z Comment by Arman Ghatari امروز دوم آذر ۱۴۰۰ کل ایران رو اعتراض فراگرفته کل ایران رو خون جوانان برداشته فردا سوم دی ماه قرار است به حمایت از کوردستان بیاییم خیابونا به امید پیروزی #زن_زندگی_آزادی 2022-11-23T09:55:28Z Comment by Alimazrooei مریم جانم 2022-11-11T05:30:37Z Comment by مرضیه جلال زاده این صدای فروغ هست؟؟ 2022-11-04T07:45:51Z Comment by mary ❤️❤️ 2022-10-30T12:36:45Z Comment by kaboos e ayeneh چگونه به مرد میتوان گفت که او زنده نیست او هیچ وقت زنده نبوده است 2022-10-27T11:43:31Z Comment by meysam alizade کاش هنرمندان وقتی هستن ازاینده یکی بیاد بگه این فروغه این شاملو ست این سایه ست این ..این..این.. اه حیف هنرمند فقط زنده ماندی و زندگی شاهانه نداشتی ... شایدم حقیرانه بودن همین سرمایه هنرمنده 2022-10-25T20:49:09Z Comment by 🫡 نجات دهنده در گور خفته است ... 2022-10-20T12:14:50Z Comment by faranak اااه این فروغ بی انتهاااا 👌🏽 2022-10-07T15:35:45Z